درخواه

لغت نامه دهخدا

درخواه. [ دَ خوا / خا ه ] ( اِمص مرکب ) درخواست و التماس. ( برهان ).خواهش. استدعا : مردی از ایشان گفت : درخواه من از حضرت شکایت فقر و تنگدستی و حکایت نکایت روزگار دون پرست باشد. ( ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 91 ).
آورده ام این ثنا و دارم
درخواه ز حضرتت دعائی.
خواجه جمال الدین سلمان ( از آنندراج ).
|| ( نف مرکب )درخواهنده. گدا و گدائی کننده. ( برهان ) ( از آنندراج ). || ( فعل امر ) فعل امر از خواستن یعنی التماس کن. ( از برهان ) ( از آنندراج ).

درخواه. [ دَخوا / خا ] ( اِخ ) دهی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 215هزارگزی جنوب کهنوج سر راه مالرو و انگهران به جاسک. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) در خواست . ۲ - ( اسم ) در خواهنده گدایی کننده .

فرهنگ عمید

۱. درخواست، خواهش.
۲. بازخواست.

پیشنهاد کاربران

بپرس