دربردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- از راه دربردن ؛ از راه منحرف کردن. از راه بدربردن.
- جان دربردن از مرضی یا جنگی ؛ نجات یافتن.
|| فروبردن. ادخال. ادراج. ایهال : ادغام ؛ دربردن حرف در حرف دیگر. ترکیب ؛ دربردن دو چیز یا بیشتر بهمدیگر. اخلاط، استلطاف ، الطاف ؛ دربردن شتر قضیب خود را در فرج ناقه. || بردن. || آوردن. از اضداد است. ( ناظم الاطباء ). || آموختن. به چابکی آموختن. بسرعت آموختن علمی یا فنی یا صنعتی را. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || از میان بردن. || درج کردن. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
در بردن : [عامیانه، اصطلاح] بیرون بردن، گذراندن.
از دست دادن جان
حدس زدن، نتیجه گرفتن، برداشت کردن، یاد گرفتن