دربر

/darbare/

لغت نامه دهخدا

در بر. [ دَ رِ ب َ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک ، واقع در 24هزارگزی شمال باختری طرخوران. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).

فرهنگ فارسی

دهی است جزئ دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک واقع در ۲۴ هزار گزی شمال باختری طرخوران .

فرهنگ عمید

در بغل، در کنار، در سینه.
* دربر داشتن: (مصدر متعدی )
۱. در بغل داشتن.
۲. شامل بودن.
* دربر کشیدن: (مصدر متعدی ) در آغوش کشیدن.
* دربر گرفتن: (مصدر متعدی )
۱. شامل بودن.
۲. = * دربر کشیدن

گویش مازنی

/dar bor/ فرار کن

واژه نامه بختیاریکا

وا وَر

مترادف ها

on (حرف اضافه)
روی، درباره، راجع به، بالای، سر، بر، به، بطرف، بنا بر، در روی، بعلت، برای، بر روی، در بر، بخرج، وصل

پیشنهاد کاربران

بپرس