چون شود حکمت قدم ساقی
تو کنی اختیار درباقی.
سنائی.
همان به کز این درد، سر دور دارم کنم با تو درباقی آن دوستداری.
انوری.
داری ز جهان زیاده از حصه خویش درباقی کن شکایت و قصه خویش.
انوری.
از بعد آن ما رسول فرستادن درباقی کردیم. ( عتبة الکتبة ).که جام باده درباقی کن امشب
مرا هم باده هم ساقی کن امشب.
نظامی.
چنین ملکی چنان به هم تو دانی که درباقی کنی چون هست فانی.
عطار ( الهی نامه ص 244 ).
مریدی بود ذوالنون را چهل چله بداشت و چهل موقف بایستاد و چهل سال خواب شب درباقی کرد و چهل سال به پاسبانی حجره دل نشست. ( تذکرة الاولیاء ج 1 ص 121 ).رحم آمد بر وی آن استاد را
کرد درباقی فن و بیداد را.
مولوی.
شاهین و تذرو منقار و نقاد درباقی کرده که فرمان چیست. ( مجالس سبعه مولوی ص 57 ).حیث لایخلف منظور حبیبی ارنی
چکنم قصه این غصه کنم درباقی.
سعدی.
با کوره عدل او اول و علت آن بود که عباس از جهت نزل حشم منصور قسمتی عام در شهر و روستاق می کرد. پادشاه... از آن خبر شد، حالی مثال اعلی فرستاد که از قسمت درباقی کنند. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 28 ).ای دل می و معشوق بکن درباقی
سالوس رها کن و مکن زراقی.
( از حاشیه المضاف الی بدایع الازمان ص 26 ).
مصلحت مگر آن باشد که مشارکت با خدای تعالی درباقی کند. ( نقض الفضائح ص 11 ). || موقوف داشتن. ( برهان ) ( آنندراج ). کاری را به وقت دیگر موکول کردن. ترک کاری گفتن. پس انداختن کاری. ( حاشیه برهان از سبک شناسی بهار ج 2 ص 214 ) : و بسبب این سخن خلیفه فرستادن لشکر درباقی کرد. ( جهانگشای جوینی ). آبی سردخواست و بر سر ریخت یعنی تا بعد از این گرم سری ، درباقی کند. ( جهانگشای جوینی ). چون خلیفه از این معنی آگاه شد، رسولان و مالها درباقی کرد و اندک تحفه بفرستاد. ( جهانگشای جوینی ). || ترک دادن. ( برهان ). و رجوع به درباقی نهادن شود.