درباقی شدن

لغت نامه دهخدا

درباقی شدن. [ دَ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از چیزی نماندن و تمام گردیدن و آخر شدن و وجود نداشتن. ( برهان ). موقوف شدن. ( آنندراج ) : طلب ها درباقی شدو اعتقادها فسادی تمام گرفت. ( اسرار التوحید ص 4 ).
مطرب آمد روانه شد ساقی
شد طرب را بهانه درباقی.
نظامی.
ترا هیچ روای نیست مگر آنکه یک چندی او را به زندان کنی تا این سخن درباقی شود.( یوسف و زلیخا چ 2 ص 34 ).
رجوع به درباقی کردن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - تمام گردیدن بانجام رسیدن ۲ - محو شدن . ۳ - متروک گشتن .

پیشنهاد کاربران

در باقی شدن : نماندن
مطرب آمد روانه شد ساقی
شد طرب را بهانه در باقی
دکتر ثروتیان در مورد واژه ی در باقی شدن می نویسد : ( ( در باقی اصطلاح علم استیفاء است ، چنانچه پس از کسر خرج از دخل ، مبلغی اضافه بماند آن را ذیل الباقی می نویسند و در ترازنامه چیزی نمی ماند . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

معنی بیت : برای خواندن و نواختن مطرب آمد و برای باده پیمایی ساقی روانه شد و بهانه ای برای طرب نماند و طرب آغاز شد .
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 507 )

بپرس