دراعه. [ دُرْ را ع َ/ دُ را ع َ ] ( ع اِ ) دراعة. نوعی از جامه مشایخ ، گویند آن فوطه باشد که بر دوش اندازند و فارسیان به تخفیف نیز خوانند. ( از غیاث ). جامه ای از پنبه و یا ازپشم خشن که مرد و زن هر دو پوشند. ( ناظم الاطباء ). جامه دراز که زاهدان و شیوخ پوشند. جبه. بالاپوش فراخ : یک روز به سرای حسنک شده بود [ بوسهل ] به روزگار وزارتش پیاده و به دراعه ، پرده داری بر وی استخفاف کرده بود وی را بینداخته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 178 ). جبه ای داشت [ حسنک ] حبری رنگ با سیاه می زد خلق گونه و دراعه و ردایی سخت پاکیزه. ( تاریخ بیهقی ص 180 ). دراعه سپیدی پوشیدی. ( تاریخ بیهقی ص 364 ).
به چپ و راست شده ست از ره دین آنکه جهان
بر دراعه اش به چپ و راست به زر است طراز.
ناصرخسرو.
مردی را دید دراعه بسته و بر خری سیاه نشسته. ( حاشیه احیاءالعلوم غزالی نسخه خطی مرحوم دهخدا منقول در همین لغت نامه ذیل ترجمه ابوعبداﷲ محمدبن حسن معروفی بلخی ).لاجرم جبه ودراعه من
از عبائی و برد گشت این بار.
مسعودسعد.
نیکوروی و دراعه پوشیده و عصای در دست. ( مجمل التواریخ و القصص ).فاجران را قصبی بر سر و توزی در بر
شاعران از پی دراعه نیابند سلب.
سنائی.
یک نشان از درد بر دراعه مانددوستی دید و نشان بیرون فتاد.
خاقانی.
سجاده به هشت باغ بردیم دراعه بچار جوی شستیم.
خاقانی.
ز داود اگر دور درعی گذاشت محمد ز دراعه صد درع داشت.
نظامی.
دراعه درید و درع می دوخت زنجیر برید و بند می سوخت.
نظامی.
به دراعه ای درگریزد تنش که آن درع باشد نه پیراهنش.
نظامی.
به آدمی نتوان گفت ماند این حیوان مگر دراعه و دستار و نقش بیرونش.
سعدی.
ناکس است آنکه به دراعه و دستار کس است دزد دزد است وگر جامه قاضی دارد.بیشتر بخوانید ...