زانگونه که از جوشن خرپشته خدنگش
بیرون نشود سوزن درزی ز درازی.
فرخی.
|| به مجاز، طول و تفصیل دادن : آنچه حجت می به دل بیند نبیند چشم تو
با درازی سخن را زآن همی پهنا کند.
ناصرخسرو.
فرازی بر سپهرش سرفرازی دو میدانش فراخی و درازی.
نظامی.
شَقَق ؛ درازی اسب. طَوار؛ درازی سرای. نَصل ؛ درازی سر شتر و اسب. ( منتهی الارب ).- درازی دراز ؛ سخت دراز. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). طوال. ( دهار ).
- درازی دست ؛ کنایه از غلبه و استیلا. ( آنندراج ) : قوه پیغمبران معجزات آمد یعنی چیزها که خلق از آوردن مانند آن عاجز آیند و قوه پادشاهان اندیشه باریک و درازی دست و ظفر و نصرت بر دشمنان و داد که دهندموافق با فرمانهای ایزدتعالی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93 ).
|| طول مسافت. بعد مسافت :
بر سر کویت از درازی راه
مرکب ناله را عنان بگسست.
خاقانی.
|| بلندی. طول. ارتفاع. نقیض کوتاهی. جُلاجِب. خَطَل. شَجَع. شطاط. شَنعَفَة. عَمی ̍. عَنَط. مَقَق. نُسوع. ( منتهی الارب ): أقعس ؛ بغایت درازی. ( دهار ). جید؛ درازی گردن. ( منتهی الارب ). سَرطَلَة؛ درازی با نحافت جثه و اضطراب بنیه. سَطَع و قَمَد و قَوَد؛ درازی گردن. سَقَف ؛ درازی و کژی. ( منتهی الارب ). سَنطَبَة، درازی مضطرب. طَبالة؛ درازی شتر. طَنَب و قَوَد؛ درازی پشت. ( منتهی الارب ). طول ؛ به درازی غلبه کردن. ( دهار ). قِن̍ی ؛ درازی طرف یا برآمدگی وسط نای. هَجر؛ درازی و کلانی درخت. هَوج ؛ درازی با اندکی گولی. ( منتهی الارب ).- امثال :
درازی این شاه خانم به پهنای آن ماه خانم ؛ درازی شاه خانم رامی خواهد به پهنای ماه خانم درکند. درازی شاه خانم کم ِ پهنای ماه خانم ، این بجای آن. این به آن در. ( فرهنگ عوام ).
|| طول چون از بالا بدان نگرند، چون درازی گیسو و دامن و غیره. کشیدگی : أشعر؛ درازی موی گرداگرد فرج ناقه. عَسن ؛ درازی موی. مَسألة؛ درازی روی که خوش نماید. ( منتهی الارب ).
- درازی دامن ؛ بلندی دامن. ( آنندراج ).
|| طول زمانی. دراز بودن زمان. قَفا. وَفاء. ( منتهی الارب ) :
ترا جنگ ایران چو بازی نمودبیشتر بخوانید ...