درازنای شب از چشم دردمندان پرس
نه هرچه پیش تو سهلست سهل پنداری.
سعدی.
تو چه غم خوری که دوری ز وصال یار ای دل که شبی ندیده باشی به درازنای سالی.
سعدی.
درازنای زمان را بطول بشکافدبلارک تو اگر بر سر زمان آید.
قاضی نور اصفهانی ( از جهانگیری ).
- درازنای داشتن ؛ به درازا کشیدن. به تفصیل انجامیدن جمله بشرح ، چنانکه در شهنامه نوشته است ، بازگفت و اینجا نوشتن درازنای دارد. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ).