از سر فتنه برد مستی ها
کوته از در درازدستی ها.
نظامی.
ای هست کن اساس هستی کوته ز درت درازدستی.
نظامی.
اندک حرکتی که مشابه تطاول یا درازدستی بودی در وجود آمدی. ( ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 97 ).صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز
ای کوته آستینان تا کی درازدستی.
حافظ.
بزیردلق ملمع کمندها دارنددرازدستی این کوته آستینان بین.
حافظ.
تَجمهر؛ درازدستی نمودن بر کس. ( منتهی الارب ).- درازدستی کردن ؛ ستم و جور نمودن. ( از برهان ). ستم کردن. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). تطاول. تجمهر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی.
حافظ.
- || غارت کردن. ( از برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ).