درازا و پهنای آن ده کمند
بگرد اندرش طاقهای بلند.
فردوسی.
سوی درازا یک ماه راه ویران بودرهی به صعبی و زشتی در آن دیارسمر.
فرخی.
یکی شهر بودش دلارام و خوش درازا و پهناش فرسنگ شش.
اسدی.
بعدها سه گونه اند یکی درازا و دیگر پهنا، سه دیگر ژرفا. ( التفهیم ). عادت مردمان چنان رفته است که درازترین بعدی را طول نام کنند؛ ای درازا. ( التفیهم ) : ز هر اوستادی یکی خانه خواست
درازا و پهناش صد گام راست.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
چون خط دراز است بی فراخاخطی که درازاش بیکرانست.
ناصرخسرو.
درازا صدوبیست گز. ( مجمل التواریخ و القصص ). قد قلم به درازا سه مشت باید، دو مشت میانه و یک مشت سر قلم. ( نوروزنامه ).بداند زمین را که پست و بلند
درازاش چندست و پهناش چند.
نظامی.
تَلَم ؛ شکاف در زمین به درازا. ( منتهی الارب ). قَدّ؛ به درازا بریدن و درانیدن. ( دهار ). || بلندی. بالا. ارتفاع : بادام به از بید و سپیدار به بار است
هرچند فزون کرد سپیدار درازا.
ناصرخسرو.
|| در تداول ، گاه به معنی پهنا آید، چنانکه دیواری پنج ذرع پهنا و دوذرع درازا. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به پهنا در ردیف خود شود.