دراز گردیدن

لغت نامه دهخدا

دراز گردیدن. [ دِ گ َ دَ ] ( مص مرکب ) دراز شدن و طولانی شدن. ارتفاع یافتن. بسمت بالا قد کشیدن : تَعَقﱡر؛ دراز گردیدن گیاه. سَمق ؛ دراز گردیدن تره. مَشَق ؛ دراز و باریک اندام گردیدن جاریه. ( از منتهی الارب ). || بسمت پایین کشیده شدن. طول یافتن چون از بالا بدان نگرند، چون درازگردیدن موی. تَطایر. طَیَر. ( منتهی الارب ). || امتداد یافتن. گسترده گردیدن. اِنسبات. عَماقة.عُمق. ( از منتهی الارب ). و رجوع به دراز گشتن شود.

فرهنگ فارسی

دراز شدن و طولانی شدن

پیشنهاد کاربران

بپرس