دست ذوق از طعام بازکشید
خفت و رنجوریش دراز کشید.
سعدی.
اِنصیات ؛ دراز کشیدن جوانی. ( المصادر زوزنی ). مُلاجَّة؛ دراز کشیدن خصومت. ( از منتهی الارب ).- دراز کشیدن سخن ؛ مفصل و مشروح و مطول شدن آن. طولانی شدن سخن : آن قصه سخت معروفست بنیاورده ام که سخن سخت دراز کشد. ( تاریخ بیهقی ). چون سخن دراز کشید، بهرام گفت : مرا نمی باید کی بدین سبب میان شما گفت و گوی رود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 77 ).
|| طول دادن. طولانی ساختن. ادامه دادن سخن و حرف و جز آن :
گر بفرماید بگو برگوی خوش
لیک اندک گو دراز اندرمکش
ور بفرماید که اندرکش دراز
همچنان شرمین بگو با امر ساز.
مولوی.
- دراز کشیدن آواز ؛ امتداد دادن آن. ممتدساختن آواز : بیشتر بخوانید ...