دراز کردن


معنی انگلیسی:
extend, lengthen, outreach, outstretch, to lengthen, to prolong, to stretch

لغت نامه دهخدا

دراز کردن.[ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) امتداد دادن. ممتد کردن. طویل ساختن. ( ناظم الاطباء ). طول دادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). بسمت بالا کشیدن. ارتفاع دادن. اًطالة. ( دهار ). اًطوال. ( تاج المصادر بیهقی ). تَطویل. ( دهار ). خرط؛ دراز کردن آهن را چون عمود. ( از منتهی الارب ).
- دراز کردن دست ؛ آنرا بسمت بالا بردن. آنرا بسمت آسمان گشودن : شَبح ؛ دراز کردن دست را در دعا. ( از منتهی الارب ).
|| بسمت پایین گستراندن. امتداد دادن بسمت پایین چون از بالا بدان نگرند: تذییل ؛ دامن دراز کردن. ( دهار ). || منبسط کردن. گستردن. ( از ناظم الاطباء ). پهن کردن چیزی را. بطور افقی گستردن چیزی را طولی افقی دادن چیزی را. تَمدید. جَلخ. مَدّ. مَطّ. نَطنطة. ( منتهی الارب ). اًسالة؛ دراز کردن نوک و تیزی پیکان. اَنشظاظ؛ دراز کردن شتر دم خود را. سَملَکَة؛ دراز کردن لقمه را. ( ازمنتهی الارب ). مُشَرجَع و مُمَحَّل ؛ درازکرده شده. ( منتهی الارب ).
- امثال :
پا را به اندازه گلیم دراز کن . پا به اندازه گلیم دراز باید کرد. پایت را به اندازه گلیمت دراز کن. ( امثال و حکم ) :
مکن ترک تازی بکن ترک آز
بقدر گلیمت بکن پا دراز.
؟ ( امثال و حکم ).
- دراز کردن چیزی را بر کسی ؛ بسوی او آوردن. بسمت وی متوجه ساختن :
بگفت این و آنگه یل کینه ساز
سرنیزه را کرد بر وی دراز.
فردوسی ( ملحقات شاهنامه ).
نوآموز را ریسمان کن دراز
نه بگسل که دیگر نبینیش باز.
سعدی.
- دراز کردن دست به چیزی یا برچیزی ؛ قصد گرفتن آنرا کردن. دست بردن بدان. اِستداء. سَد. ( از منتهی الارب ) :
بدین نامه چون دست کردم دراز
بنام شهنشاه گردن فراز.
فردوسی.
کند خواجه بر بستر جانگداز
یکی دست کوتاه و دیگر دراز.
سعدی.
- || دست انداختن بر آن. کنایه از تجاوز به مال دیگری. دست درازی کردن : باد تخت و ملک در سر برادر شده بودو دست به خزانه درازکرده و دادن گرفته. ( تاریخ بیهقی ). پس ادریس گفت : روا نبود که دست به مال دیگران دراز کنی. ( قصص الانبیاء ص 31 ). دست اسراف به مال پدر دراز کردند. ( کلیله و دمنه ). که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود. ( گلستان ).
زانگه که عشق دست تطاول دراز کرد
معلوم شد که عقل ندارد کفایتی.
سعدی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - ممتد کردن طولانی کردن . ۲ - چیزی را پهن کردن گستردن . ۳ - شکنجه کردن بفلکه بستن .

فرهنگ معین

( ~. کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - طولانی کردن . ۲ - به فلک بستن .

واژه نامه بختیاریکا

شِلال کِردِن

مترادف ها

streak (فعل)
دراز کردن، بسرعت حرکت کردن، خط خط کردن، گستردن

extend (فعل)
بزرگ کردن، منبسط کردن، ادامه دادن، رساندن، دراز کردن، توسعه دادن، طولانی کردن، طول دادن، تمدید کردن

porrect (فعل)
ارائه دادن، دراز کردن، جلو گذاردن

crane (فعل)
دراز کردن

lengthen (فعل)
کشیدن، دراز کردن، طولانی کردن، دراز شدن

elongate (فعل)
دراز کردن، طولانی کردن، امتداد دادن، کشیده کردن

protract (فعل)
دراز کردن، طول دادن، امتداد دادن، کش دادن

prolong (فعل)
دراز کردن، بتاخیر انداختن، طولانی کردن، طول دادن، امتداد دادن، امتداد یافتن، بطول انجامیدن، ممتد کردن

prolongate (فعل)
دراز کردن، بتاخیر انداختن، طولانی کردن، امتداد دادن، امتداد یافتن، بطول انجامیدن

فارسی به عربی

اتل , طول
( درازکردن (گردن ) ) رافعة

پیشنهاد کاربران

خواباندن
اطاله ٔ کلام ؛ اطناب سخن. سخن بدرازا کشاندن. طول دادن کلام. رجوع به اطالة و اطالت شود.
- اطاله ٔ کلام کردن ؛ اطناب کردن در کلام. رجوع به اطاله ٔ کلام شود.
- اطاله ٔ لسان ؛ زبان درازی. پرگویی. بسیار سخن گفتن. بدرازا کشاندن کلام. رجوع به اطالة و اطالت شود.
...
[مشاهده متن کامل]

- اطاله ٔ لسان کردن ؛ زبان درازی کردن. رجوع به اطاله ٔ لسان و اطالة و اطالت شود.

بپرس