درازماندن ؛ دیر ماندن. بسیار پاییدن. دوام بسیارکردن. عمر طولانی کردن :
به آواز گفتند کای سرفراز
غم و شادمانی نماند دراز.
فردوسی.
نمانده کسی خود به گیتی دراز
که نامد مر او را به رفتن نیاز.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
چو خونریز گردد دل سرفراز
به تخت کیی برنماند دراز.
فردوسی.
اگر چند باشد شب دیریاز
بر او تیرگی هم نماند دراز.
فردوسی.
کنون کار دیهیم بهرام ساز
که در پادشاهی نماند او دراز.
فردوسی.
چو دانی که ایدر نمانی دراز
به تارک چرا برنهی تاج آز.
فردوسی.
به آواز گفتند کای سرفراز
غم و شادمانی نماند دراز.
فردوسی.
نمانده کسی خود به گیتی دراز
که نامد مر او را به رفتن نیاز.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
چو خونریز گردد دل سرفراز
به تخت کیی برنماند دراز.
فردوسی.
اگر چند باشد شب دیریاز
بر او تیرگی هم نماند دراز.
فردوسی.
کنون کار دیهیم بهرام ساز
که در پادشاهی نماند او دراز.
فردوسی.
چو دانی که ایدر نمانی دراز
به تارک چرا برنهی تاج آز.
فردوسی.