دراز زبانی

لغت نامه دهخدا

دراززبانی. [ دِ زَ ] ( حامص مرکب ) دراززبان بودن. حالت و کیفیت دراززبان. || سخن آرایی و فصاحت. || عربده و غوغا. ( ناظم الاطباء ). گستاخی درگفتار: شاپور آن دختر به شهر آورد و جامه های نیکو او را درپوشانید... پس یک روز دختر دراززبانی می کرد. شاپور گفت : چرا چنین همی گویی ندانی که شبان زادگان بر پادشاهان دراززبانی نکنند. ( ترجمه طبری بلعمی ).

فرهنگ فارسی

دراز زبان بودن

پیشنهاد کاربران

بپرس