چرات ریش دراز آمده ست و بالاپست
محال باشد بالا چنان و ریش چنین.
منجیک.
پیری و درازی وخشک شنجی گویی به گه آلوده لتره غنجی.
منجیک.
سواران و گرسیوز جنگسازبرفتند بانیزه های دراز.
فردوسی.
بدوگفت کان دودگون ِ درازنشسته بر آن ابلق سرفراز.
فردوسی.
درفشی پس پشت پیکرگرازسرش ماه سیمین و بالا دراز.
فردوسی.
به بالا دراز و به اندام خشک بگرد سرش جعد مویی چومشک.
فردوسی.
اگر دیو و شیر آید ار اژدهاز چنگ درازش نیابد رها.
فردوسی.
بدان پهلوان بازوان درازهمی شاخ بشکست آن سرفراز.
فردوسی.
پدیدآمد از دور چیزی درازسیه رنگ و تیره تن و تیزتاز.
فردوسی.
هزاران پس پشت او سرفرازبیشتر بخوانید ...