درارة. [ ] ( اِخ ) ابن محمد العری. صاحب مجمل التواریخ و القصص وی را از دشمنان آل برمک و در عداد فضل ابن ربیع دانسته است ، اما مرحوم بهار در تحقیق صحت ضبط نام این مرد می نویسد: کذا؟ و نامی شبیه به این نام در تواریخ دیده نشد. ( مجمل التواریخ و القصص ص 345 و حاشیه آن ).
دراره. [ دَ رَ / رِ ] ( ص ) دیوث و قلتبان. ( برهان ). کشخان و غلتبان. ( جهانگیری ) :
به هیچ نامه و رقعه سلام ما ننوشت
زهی دراره زن روسبی لوطی کار.
کمال اسماعیل.