خاک افزون از آنکه دارد تاو
درکشیده به پشت ماهی و گاو.
عنصری.
|| پنهان کرده ؛ مطوف ؛ به روی درکشیده. مطوق ؛ روی درکشیده. ( دهار ). || فراهم آمده. جمع شده.- درکشیده روی ؛ ترنجیده روی : مضمرطالوجه ؛مرد ترنجیده و درکشیده روی. ( منتهی الارب ).
- درکشیده شدن ؛ ترنجیده شدن. درهم شدن. درکشیده شدن پوست از پیری. ترنجیدن. تجعد: اقلعفاف ؛ درکشیده شدن پوست. اکتناع ؛ درکشیده شدن پیر از پیری. قَفع؛ درکشیده شدن دست و پای و جز آن. قِماص ، قَمص ؛ درکشیده شدن پی اسب. کَنَع. درکشیده شدن و خشک گردیدن انگشتان. منقبض ؛ درکشیده شده. ( از منتهی الارب ).
|| پنهان ساخته. مختفی شده.
- روی درکشیده ؛ روی پنهان کرده. روی مخفی کرده :
ای روی درکشیده به بازار آمده
خلقی بدین طلسم گرفتار آمده.
عطار ( دیوان چ تفضلی ص 749 ).
رجوع به روی درکشیدن در ردیف خودشود.