در کس دیدن ؛ بادقت به او نگریستن. در حالات و حرکات و اندیشه او دقیق شدن :
هر که در من دید چشمش خیره ماند
زآنکه من نور تجسم دیده ام.
خاقانی.
هیچ مبین سوی او بچشم حقارت
زانکه یکی جلد گربز است نونده.
یوسف عروضی.
مادر چو ز دور در پسر دید
الماس شکسته در جگر دید.
نظامی.
هر که در من دید چشمش خیره ماند
زآنکه من نور تجسم دیده ام.
خاقانی.
هیچ مبین سوی او بچشم حقارت
زانکه یکی جلد گربز است نونده.
یوسف عروضی.
مادر چو ز دور در پسر دید
الماس شکسته در جگر دید.
نظامی.