interfusion (اسم)در هم ریختن، بهم امیختنfaze (فعل)پریشان کردن، بر هم زدن، در هم ریختنclutter (فعل)صداهای ناهنجار دراوردن، در هم ریختنinterfuse (فعل)افشاندن، در هم ریختن، بهم امیختنpie (فعل)در هم ریختن
بهم گوریدن. [ ب ِهََ دَ ] ( مص مرکب ) در یکدیگر داخل شدن. بهم آمیختن چنانکه جدا کردن دشوار و یا ناممکن بود:. . . نخ ها: ابریشم ها گوریده است. کارها بهم گوریده است. ( یادداشت بخط مؤلف ) ؛ نخ ها بهم شوریده و درهم برهم شده است.+ عکس و لینک