interpose (فعل)میانجی شدن، پا بمیان گذاردن، مداخله کردن، در میان امدنintervene (فعل)حائل شدن، مداخله کردن، پا میان گذاردن، در میان امدن، در ضمن روی دادن، فاصله خوردنinterject (فعل)مداخله کردن، بطور معترضه گفتن، در میان اوردن، در میان انداختن، در میان امدن
در میان آمدن ؛ بمیان آمدن. در معرض قرار گرفتن. مطرح شدن. اعتراض. ( منتهی الارب ) :چو زینگونه آمد سخن در میانبزرگان ایران و تورانیان. فردوسی.در میان آمدن:مطرح شدن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۵۷ ) . + عکس و لینک