شکستن ( درشکستن ) آرزو ؛ برآورده شدن آن. ( فرهنگ فارسی معین ) .
- || برآوردن آن. انجاح آن. ( از یادداشت مؤلف ) :
بپوییم و رنجیم و گنج آکنیم
به دل در، همه آرزو بشکنیم.
فردوسی.
بیمار نار سینه یارم ولی به عمر
... [مشاهده متن کامل]
یک آرزوی این دل بیمار نشکند.
محمدبن ابی بکر نسفی.
لشکر آرزوی سینه مهمان ترا
بر سر خوان تو هر شامی بشکست فقاع.
سوزنی.
خنده غفلت به دهان درشکست
آرزوی عمر به جان درشکست.
نظامی.
- || برآوردن آن. انجاح آن. ( از یادداشت مؤلف ) :
بپوییم و رنجیم و گنج آکنیم
به دل در، همه آرزو بشکنیم.
فردوسی.
بیمار نار سینه یارم ولی به عمر
... [مشاهده متن کامل]
یک آرزوی این دل بیمار نشکند.
محمدبن ابی بکر نسفی.
لشکر آرزوی سینه مهمان ترا
بر سر خوان تو هر شامی بشکست فقاع.
سوزنی.
خنده غفلت به دهان درشکست
آرزوی عمر به جان درشکست.
نظامی.