درشورانیدن. [ دَ دَ ] ( مص مرکب ) شورانیدن. جنبانیدن. حرکت دادن. متحرک کردن. ( ناظم الاطباء ). || تحریک کردن. برانگیختن. به شورش واداشتن. از جای برانگیزانیدن این قوم را که با بنه اند بجنبانند و خبر به ری رسد و ایشان را درشورانند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 406 ). || خلط کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): غَثْی ؛ درشورانیدن سیل گیاه چراگاه را. ( منتهی الارب ).