در روی افتادن

پیشنهاد کاربران

در روی درافتادن ( افتادن ) ؛ سر بر خاک نهادن. سجده گزاردن. فروتنی و تذلل کردن : شیران را چون چشم بر موسی ( ع ) افتاد در روی درافتادند. ( قصص الانبیاء ص 99 ) . خواهر بیامد و پیش اصفهبد در روی افتاد. ( تاریخ طبرستان ) .
- به روی ( در روی ) افتادن یا درافتادن یا اندرافتادن ؛ مقابل ستان افتادن در خوابیدن. دمر خوابیدن. مکباً علی وجه. کبو. اکباب. انسداج. ( یادداشت مؤلف ) :
ز ناگه به روی اندر افتاد طوس
تو گفتی ز پیل ژیان یافت کوس.
فردوسی.
آن یکی دیگر در روی افتاد می گریست. ( کتاب المعارف ) .

بپرس