به رقص درآمدن یا رقص اندر آمدن ؛ به رقص آمدن. آغاز به رقص کردن :
اگر به رقص درآیی تو سرو سیم اندام
نظاره کن که چه مستی کنند و جان بازی.
سعدی.
شنیدم که در لحن خنیاگری
به رقص اندر آمد پری پیکری.
سعدی ( بوستان ) .
اشتر عابد را دیدم که به رقص اندر آمد. ( گلستان ) .
اگر به رقص درآیی تو سرو سیم اندام
نظاره کن که چه مستی کنند و جان بازی.
سعدی.
شنیدم که در لحن خنیاگری
به رقص اندر آمد پری پیکری.
سعدی ( بوستان ) .
اشتر عابد را دیدم که به رقص اندر آمد. ( گلستان ) .
به رقص یا در رقص آوردن ؛ رقصانیدن. ( از یادداشت مؤلف ) :
بگویم غمزه را تا وقت شبگیر
سمندش را به رقص آرد به یک تیر.
نظامی.
جایی که سرو بوستان با پای چوبین می چمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را.
... [مشاهده متن کامل]
سعدی.
امید وصل تو جانم به رقص می آرد
چو باد صبح که در گردش آورد ریحان.
سعدی.
بگویم غمزه را تا وقت شبگیر
سمندش را به رقص آرد به یک تیر.
نظامی.
جایی که سرو بوستان با پای چوبین می چمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را.
... [مشاهده متن کامل]
سعدی.
امید وصل تو جانم به رقص می آرد
چو باد صبح که در گردش آورد ریحان.
سعدی.