در دست [ کسی ] افتادن ؛ به تصرف او درآمدن. به دست او آمدن :
به چندان که در دستت افتد بساز
از آن به که گردی تهیدست باز
سعدی.
- || گرفتار او شدن. اسیر او گردیدن :
هم آخر در کنار پستم افتی
به دست آئی و هم در دستم افتی.
نظامی.
به چندان که در دستت افتد بساز
از آن به که گردی تهیدست باز
سعدی.
- || گرفتار او شدن. اسیر او گردیدن :
هم آخر در کنار پستم افتی
به دست آئی و هم در دستم افتی.
نظامی.