در حقیقت

/darhaqiqat/

مترادف در حقیقت: چهره، چهر، رخ، رخسار، رخساره، روی، سیما، صورت، عذرا، گونه، لپ

برابر پارسی: بدرستی، براستی، به راستی | به راستی

لغت نامه دهخدا

درحقیقت. [ دَ ح َ ق َ ] ( ق مرکب ) فی الواقع. ( آنندراج ). براستی و درستی. یقیناً. فی الحقیقه. ( ناظم الاطباء ).

مترادف ها

actually (قید)
واقعا، عملا، در حقیقت، بالفعل، فعلا

yea (قید)
در حقیقت

whereas (حرف ربط)
در حقیقت، چون، از انجاییکه، نظر به اینکه، در حالیکه، با در نظر گرفتن اینکه

فارسی به عربی

فی الحقیقة
سکن

پیشنهاد کاربران

راستی را ؛ در حقیقت. حقیقةً. الحق. براستی :
به مازندران دارد اکنون امید
چنین دادمش راستی را نوید.
فردوسی.
راستی را اگر کتاب نبود
علم جز نقش روی آب نبود.
؟
کوهکن در کوه نقش یار کند و من بدل
راستی را دوستان استاد فرهاد است ؟ من ؟
عصری تبریزی.
فی الواقع
در واقع
As a matter of fact
Absolutely
در اصل . در واقع

بپرس