در حال مرگ

واژه نامه بختیاریکا

به زُو گریده؛ جُو به سر؛ رُ گور؛ رُه دول؛ کَپ کَپ اَخیر

پیشنهاد کاربران

somebody’s/something’s days are numbered
از کون نفس کشیدن: [عامیانه، کنایه ] ( به ریشخند: ) در حال مرگ بودن .
moribund
حالت احتضار
لهجه و گویش تهرانی
درحال مرگ و جان کندن
at death's door
In the dae

بپرس