هرک آمدی از غریب و رنجور
درحال شدی ز رنج و غم دور.
نظامی.
درحال رسید قاصد از راه آورد مثال حضرت شاه.
نظامی.
در زخم چو صاعقه است قتال بر هرکه فتاد سوخت درحال.
نظامی.
بر در آن حصار شد درحال دهلی را کشید زیر دوال.
نظامی.
سگ درنده چون دندان کند بازتو در حال استخوانی پیشش انداز.
سعدی.
محمد کز ثنای فضل او بر خاک هر خاطرکه بارد قطره ای درحال دریای نعم گردد.
سعدی.
دلش گرچه درحال ازو رنجه شددوا کرد و خوشبوی چون غنچه شد.
سعدی.
ز دست گریه کتابت نمی توانم کردکه می نویسم و درحال می شود مغسول.
سعدی.
درحال کور شد، داوری پیش قاضی بردند. ( گلستان سعدی ). خواجه بر آن وقوف یافت از خطر اندیشید، درحال جوابی مختصر چنانچه مصلحت دید نوشت. ( گلستان ). ملک درحال کنیزکی خوبروی پیشش فرستاد. ( گلستان ). درحال بفرمود منادی کردند. ( مجالس سعدی ). گفت آه دریغ هر کس دیگری بودی درحال زنده شایستی کرد، اما مسکین جولاه چون مرد مرد. ( منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 145 ). || مقارن آن هنگام. در آن وقت : امیر سخت تنگدل شد و درحال چیزی نگفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394 ).