در جا زدن

لغت نامه دهخدا

در جا زدن.[ دَ زَ دَ ] ( مص مرکب ) در ( اصطلاح نظامی ) در مشق سربازان متوقف پایها را چون رونده ای به زمین کوفتن. ایستاده و متوقف پایها را به نوبت چون رونده ای برداشتن و بازنهادن. ایستاده و بی رفتن پایها را چون رونده ای یکی را برداشتن و یکی را نهادن. ایستاده چون رونده ای پای برداشتن و نهادن. در یک جا متوقف بوده پایها رامانند یک تن رونده برداشتن و فروگذاشتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || مجازا، به بیگاری یا کاری بیهوده مشغول بودن. کاری بی فایده کردن. عمل بیهوده کردن. کاری بی ثمر و نتیجه کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || ترقی ناکردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). متوقف ماندن در یک مقام یا یک طرز فکر یا یک مرحله از تکامل باطنی و ظاهری. ( فرهنگ لغات عامیانه ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - پای خود را با آهنگ بر زمین کوبیدن سرباز . ۲ - متوقف شدن در یک درجه و مقام یا پایه علمی پیشرفت نکردن : ما از جمله کسانیم که در جا زده ایم .

پیشنهاد کاربران

To stagnate
Jogging on the spot
مثل اسب عصاری
لهجه و گویش تهرانی
دوندگی بدون پیشرفت
tread water
Run on the spot
Stagnat

بپرس