در بسته

/darbaste/

لغت نامه دهخدا

دربسته. [ دَ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) بسته در. مقابل درباز. که در آن مسدود باشد :
خانه دربسته دار بر اغیار
تا در او این غریب مهمانست.
خاقانی.
حجره خاص دید دربسته
خازن از جستجوی آن رسته.
نظامی.
یکی باغ دربسته پر سیب و نار.
نظامی.
سرائیست کوتاه و دربسته سخت
نپندارم آنجا خداوند رخت.
سعدی.
عاقبت از شهر بگذشتیم و در هامون شدیم
میهمان در خانه دربسته مجنون شدیم.
وحید.
فدای خانه دربسته ات شوم مجنون
به هر طرف که نظر می کنم بیابان است.
؟ ( امثال و حکم ).
- چشم دربسته ؛ چشم بر هم نهاده. مقابل چشم باز:
گره برزد ابروی پیوسته را
گشاد از گره چشم دربسته را.
نظامی.
- کار دربسته ؛ کار دشوار. کار لاینحل :
گشایش دهد کار دربسته را.
نظامی.
|| مسدود :
در حاجت از خلق دربسته به
ز دریا نیی ؟ آدمی رسته به.
نظامی.
|| نعت مفعولی از دربستن. رجوع به دربستن شود.
- حنا دربسته ؛ حناگرفته. آلوده به حنا. خضاب کرده : و سرانگشتان حنا دربسته. ( التفهیم ).
|| مغلول. بسته. بندکرده شده :
ترا گردن دربسته به یوغ
وگرنه نروی راست با سپار.
لبیبی.
|| سرحد. || سرزمین. || دربند. مستحکم. بندشده. || خاموش. بی زبان.گنگ. ساکت. کسی که زبانش لکنت داشته باشد. الکن. ( ناظم الاطباء ). || کنایه از تمام و کمال و بی قبض و تصرف غیری. دربست. ( آنندراج ) :
چو در گیسو گره بندی یساول
که اقطاع ترا دربسته گردد.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
گرچه هرگز یک سخن با من نمی گوید ز شرم
باغ حسن بی شریکش مال من دربسته ست.
وحید ( از آنندراج ).
عشرت ده روزه گل قابل تقسیم نیست
وقف بلبل می کنم دربسته باغ خویش را.
صائب ( از آنندراج ).
دهند اگر به تو دربسته خلد چندان نیست
که گوشه ای به تواز عالم رضا بدهند.
صائب ( از آنندراج ).
شد ز دنیا چشم بستن جنت دربسته ام
خط کشیدن در جهان خط امانی شد مرا.
صائب ( از آنندراج ).
به اندک کوشش یوسف فروشان
زلیخا مصر را دربسته می داد.
سنجر کاشی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

بسته در مقابل در باز که در آن مسدود باشد .

پیشنهاد کاربران

بپرس