در باب حقیقت و دروغ در مفهومی غیراخلاقی ( به آلمانی: Über Wahrheit und Lüge im außermoralischen Sinn ) که با عنوان در باب حقیقت و دروغ در مفهومی فرا اخلاقی ( Extra - Moral ) [ ۱] نیز شناخته می شود، نوشتاری است فلسفی اثر فریدریش نیچه. این اثر در سال ۱۸۷۳، یک سال پس از نوشتن زایش تراژدی به نگارش درآمد، اما در دوران حیات نیچه هرگز به انتشار نرسید. در بخش اعظمی از این اثر به پرسش هایی معرفت شناسانه در باب ماهیت حقیقت و زبان، و چگونگی ارتباط آن ها با شکل گیری مفاهیم پرداخته می شود.
نیچه در این اثر به ارائه گزارش و همچنین نقدی در باب نگرش های معاصر به حقیقت و مفاهیم می پردازد و بدین گونه چنین استنباط می کند که این نگرش ها از خودِ ایجاد و به وجود آوردن زبان، نشات می گیرند.
هر واژه ای بی درنگ به مفهومی بدل می شود، تا آنجا که گویی قرار نبوده است یادآور تجربه ای یگانه و کاملاً شخصی و اصیل باشد که زایش خود را بدان مدیون است؛ بلکه انگار می بایست با موارد بی شمار و کم و بیش همانندی – که به معنای واقعی کلمه یکسان نیستند – تطابق بیابد؛ به عبارتی دیگر با بسیاری موارد ناهمسان. در حقیقت هر مفهومی از همسان سازیِ مواردی ناهمسان سرچشمه گرفته است. [ ۲]
به عقیده پل اف. گلن ( Paul F. Glenn ) نیچه در اینجا چنین استنباط می کند که «مفاهیم استعاراتی هستند که با واقعیت تطابق ندارند. »[ ۳] نیچه می نویسد که هر چند مفاهیم در حقیقت استعاراتی هستند که توسط بشر ابداع شده اند ( به واسطه موافقتی همگانی برای تسهیل بر قراری ارتباط ) ، اما انسان ها پس از ابداع آنها، این حقیقت را به دست فراموشی سپردند و و باور کردند که این آن ها «حقیقی» و مطابق با واقعیت هستند. [ ۳]
به زعم نیچه «حقیقت» در واقع:
سپاهی است متحرک از استعارات، کنایه ها و انسان انگاری ها – کوتاه سخن آنکه مجموعه ای است از روابط انسانی که فزونی گرفته، دچار جابجایی گشته و با آرایه هایی بیانی و شاعرانه تزیین شده است، و پس مدت های مدیدی استفاده از آن، برای فرد به نظر پایدار، قانونمند و الزام آور می رسد: حقایق توهماتی هستند که فرد فراموش کرده است که این همان چیزی است که آن ها هستند، استعاراتی فرسوده که دارای هیچگونه نیروی حس انگیزی نیستند؛ سکه هایی که تصویر خود را از دست داده اند و همینک تنها به چشم فلز به آن ها نگریسته می شوند، و نه دیگر سکه. [ ۴]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفنیچه در این اثر به ارائه گزارش و همچنین نقدی در باب نگرش های معاصر به حقیقت و مفاهیم می پردازد و بدین گونه چنین استنباط می کند که این نگرش ها از خودِ ایجاد و به وجود آوردن زبان، نشات می گیرند.
هر واژه ای بی درنگ به مفهومی بدل می شود، تا آنجا که گویی قرار نبوده است یادآور تجربه ای یگانه و کاملاً شخصی و اصیل باشد که زایش خود را بدان مدیون است؛ بلکه انگار می بایست با موارد بی شمار و کم و بیش همانندی – که به معنای واقعی کلمه یکسان نیستند – تطابق بیابد؛ به عبارتی دیگر با بسیاری موارد ناهمسان. در حقیقت هر مفهومی از همسان سازیِ مواردی ناهمسان سرچشمه گرفته است. [ ۲]
به عقیده پل اف. گلن ( Paul F. Glenn ) نیچه در اینجا چنین استنباط می کند که «مفاهیم استعاراتی هستند که با واقعیت تطابق ندارند. »[ ۳] نیچه می نویسد که هر چند مفاهیم در حقیقت استعاراتی هستند که توسط بشر ابداع شده اند ( به واسطه موافقتی همگانی برای تسهیل بر قراری ارتباط ) ، اما انسان ها پس از ابداع آنها، این حقیقت را به دست فراموشی سپردند و و باور کردند که این آن ها «حقیقی» و مطابق با واقعیت هستند. [ ۳]
به زعم نیچه «حقیقت» در واقع:
سپاهی است متحرک از استعارات، کنایه ها و انسان انگاری ها – کوتاه سخن آنکه مجموعه ای است از روابط انسانی که فزونی گرفته، دچار جابجایی گشته و با آرایه هایی بیانی و شاعرانه تزیین شده است، و پس مدت های مدیدی استفاده از آن، برای فرد به نظر پایدار، قانونمند و الزام آور می رسد: حقایق توهماتی هستند که فرد فراموش کرده است که این همان چیزی است که آن ها هستند، استعاراتی فرسوده که دارای هیچگونه نیروی حس انگیزی نیستند؛ سکه هایی که تصویر خود را از دست داده اند و همینک تنها به چشم فلز به آن ها نگریسته می شوند، و نه دیگر سکه. [ ۴]
