در امیخته
/darAmixte/
لغت نامه دهخدا
- درآمیخته رای ؛ مشوش. سرگشته رای : مُرغاد؛ مرد درآمیخته رای که وجه آن را درنیابد. ( منتهی الارب ).
- درآمیخته شدن ؛ مخلوط شدن. ممزوج شدن. التخاط. هَوَش. ( منتهی الارب ).
- درآمیخته گردیدن ؛ مخلوط شدن. تَقافص. ( از منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید