- ذات الدخول ؛ پشته ای است در دیار بنی سلیم. ( معجم البلدان ).
دخول. [ دُ ] ( ع مص ) درآمدن. مقابل خروج. درآمد. درشدن. ( تاج المصادر بیهقی ). ولوج. تولج. مدخل. ( المصادر زوزنی ) ( منتهی الارب ) : حکما گفته اند... بلا گرچه مقدور از ابواب دخول آن احتراز واجب. ( گلستان سعدی ).
نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول
در سرای بهم بسته از خروج و دخول.
سعدی.
- اذن دخول ؛ اجازه درآمدن.- || در اصطلاح دعاگونه کلماتی که هنگام ورود به مقابر متبرکه امامان یا امامزادگان خوانند و دعا معمولاً با این جملات آغاز شود: باذن اﷲ و اذن رسوله و اذن خلفائه ادخل هذا البیت... || درآوردن کسی را. ( منتهی الارب ). ادخال. || درآمیختن با زن. || ( اِ ) بریدگی. تشریف : ورقه [ ورق الجریر ] رقاق فیها تشریف و دخول فی جوانبها کبیر شدیدالحراقة. ( ابن البیطار ).
دخول. [دُ ] ( اِ ) در اصطلاح موسیقی از دستگاهی به دستگاه دیگر رفتن. یا از گوشه دستگاه بخود دستگاه بازگشتن.
دخول. [ دُ ] ( ع اِ ) ج ِ دخل. رجوع به دخل شود.