لغت نامه دهخدا
دخو. [ دَ خَو / خو ] ( اِخ ) نام مستعار مؤلف این لغت نامه و امضاء وی ذیل مقالاتی که تحت عنوان «چرند و پرند» در روزنامه صوراسرافیل منتشر می ساخته است و نیزدر روزنامه شرف چاپ استانبول. رجوع به دهخدا شود.
فرهنگ فارسی
دهخدا، کدخدا، مردکودن وساده لوح
( اسم ) ۱ - دهخدا کد خدا ۲ - ( صفت ) ساده لوح کودن .
فرهنگ معین
(دَ ) (اِمر. ) دهخدا، کدخدا.
فرهنگ عمید
۲. (صفت ) مرد کودن و ساده لوح.
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
دخو مانند ملانصرالدین سمبل مردم است . گاهی باهوش ، گاهی احمق . مانند این داستان . دخو سر چهارراهی نشسته بود که مسافری از راه رسید و گفت دخو از کدام طرف بروم ؟ دخو پرسید کجا می خواهی بروی ؟ مسافر : فرقی نمی کند . دخو : پس فرقی هم نمی کند که از کدام طرف بروی .
مهترِ دِه ؛ کدخدا. دهخدا :
مرا پارسائی بیاورد خرد
بدین پرهنر مهتر ده سپرد.
فردوسی.
نهانی به پالیزبان گفت شاه
که از مهتر ده گل مهر خواه.
فردوسی.
نگویم که جز مهتر ده بدم.
فردوسی.
ره به تو یابند و تو ره ده نه ای
مهتر ده خود تو و در ده نه ای.
نظامی.
مرا پارسائی بیاورد خرد
بدین پرهنر مهتر ده سپرد.
فردوسی.
نهانی به پالیزبان گفت شاه
که از مهتر ده گل مهر خواه.
فردوسی.
نگویم که جز مهتر ده بدم.
فردوسی.
ره به تو یابند و تو ره ده نه ای
مهتر ده خود تو و در ده نه ای.
نظامی.
ساده لوح
کودن
دهخدا