دخنه. [ دُ ن َ ] ( ع اِ ) تیرگی. ( منتهی الارب ). || دارویی که دود کنند و بیمار را بدان دود دهند. عطری بود که بر آتش افکنند از بهرچشم بد. ( اوبهی ). دارویی خوشبو که خانه را بدان دودکنند. ( منتهی الارب ). آنچه آتش افکنند از عطریات. هرچه بر آتش افکنند. دخینه. ( شعوری ج 1 ورق 452 ). ج ، دخن. ( مهذب الاسماء ). عطری بود که بر آتش افکنند از بهر چشم بد. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
چون برای سپهر برخوانند
شهداﷲ و دخنه برفکنند.
؟ ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
- ابودخنه ؛ نام مرغی است. ( آنندراج ).