دخن

لغت نامه دهخدا

دخن. [ دَ خ ِ ] ( ع ص ) رجل دخن الخلق ؛ مرد تلخ خو. ( منتهی الارب ). || ثوب دخن ؛ جامه دودگن. ( مهذب الاسماء ).

دخن. [ دَ ] ( ع مص ) دود برآمدن از آتش. ( منتهی الارب ). دودکردن. ( زوزنی ) ( دهار ). دود کردن آتش. || تیره گون گردیدن ستورو همچنین نبات. تیره گون شدن. ( منتهی الارب ). دخون.

دخن. [ دُ خ َ ] ( ع اِ ) ج ِ دخنه. ( ازمنتهی الارب ). رجوع به نحبةالدهر دمشقی ص 266 شود.

دخن. [ دَ خ َ ] ( ع اِ ) دود. || تیرگی : و هدنة علی دخن ؛ ای سکون لعلة لایصلح. || کینه. || بدخلقی. || جوهر شمشیر. || تغییر عقل و دین. || تغییر حسب. ( منتهی الارب ). || تباهی دل. ( مهذب الاسماء ).

دخن. [ دَ خ َ ] ( ع مص ) بوی دود گرفتن طعام. ( منتهی الارب ).دودگند شدن طعام. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصاد زوزنی ). || دودگند کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بد شدن خوی کسی و ردی و پلیدی گردیدن وی. ( منتهی الارب ). || هیزم انداختن بر آتش و فاسد گردانیدن وی را تا دود برآورد. ( منتهی الارب ). || بزرگ شکم شدن. ( تاج المصادر بیهقی ).

دخن. [ دُ ] ( ع اِ ) ارزن. ارزن که بهندی کنکنی یا چنیاست. ( منتهی الارب ). غله ای باشد که آن را ارزن و گاورس گویند و بهندی چنیا نامند. ( غیاث ). گاورس. ( دهار ). گاورس یا دانه ای است از گاورس کوچکتر. ارزن ریزترست و گاورس همانست. ( یادداشت مؤلف ). گال. ج ، دخان. ( مهذب الاسماء ). در ترجمه صیدنه ابوریحان جاورس دانسته شده است و نیز گفته شده است که قوت او و جاورس یکیست. حکیم مؤمن در تحفه گوید ارزن است و قسمی از جاورس باشد و از آن بزرگتر و در طبع مثل او و در افعال و خواص مانند آن. صاحب اختیارات بدیعی گوید به شیرازی الم نامند و نوعی ازجاورس باشد و بگفته صاحب آنندراج ارزن است و نام هندی آن کنگی یا چنیا است و گاورس را به هندی باجرا گویند. از مجموع آنچه نقل شد برمی آید که ارزن نوع ریزو زردتر و گاورس نوع درشت و سفیدتر این دانه است.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ارزن
دود

فرهنگ معین

(خُ ) [ ع . ] (اِ. ) ارزن .

فرهنگ عمید

ارزن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس