دخس

لغت نامه دهخدا

دخس. [ دَ خ َ ] ( ع مص ) آماس شدن سم ستور. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) آماسی که در سم اسب پیدا شود. من العیوب الحادثة للفرس و هو ورم یکون فی حافره. ( صبح الاعشی ج 2 ص 28 ). علتی است که در استخوان سم ستور عارض شود. ( منتهی الارب ) :
دادست مرا شاه ستوری که بودلنگ
اسبی دخس و پیر کجا زنگ زند زنگ.
ابوشکور.
در بیت ابوشکور شاید بصورت و معنی وصفی دَخِس آمده باشد. ( یادداشت مؤلف ).

دخس. [ دُ خ َ ] ( ع اِ ) تُخَس. دلفین. ( از اقرب الموارد ). خرک ماهی و آنرا بهندی سوس گویند. ( منتهی الارب ). نوعی پستاندار دریایی از راسته شناگران که در بیشتر اقیانوسها و گاهی رودخانه ها گله وار زندگی میکنند. تیره دلفین ها مشتمل بر انواع است که از آن جمله است «بال کشنده « »بال سینه » و «فوسن » و رجوع به تخس شود.

دخس. [ دَ ] ( ع ص ، اِ ) مرد فربه باریک پوست. || خرس جوان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || دیگدان. ج ، دواخس. ( ناظم الاطباء ).

دخس. [ دَ ] ( ع مص ) پنهان شدن چیزی در خاک همچو دیگدان در خاکستر و از اینجاست که دیگدانهارا دواخس گویند. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

پنهان شدن چیزی درخاک همچو دیگدان در خاکستر

گویش مازنی

/daKhes/ خمیده شو – دولا شو

پیشنهاد کاربران

بپرس