دخ دخ

لغت نامه دهخدا

دخ دخ. [ دَ دَ ] ( ق مرکب ) گروه گروه. فوج فوج. ( ناظم الاطباء ).، دخدخ. [ دُ دُ ] ( ع ص ) دخادخ. ( منتهی الارب ). کوتاه بالا. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

دخدخ. [ دُ دُ ] ( ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان مردم را خاموش گردانند و آنرا از کسی بازدارند. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). دخدوخ. ( منتهی الارب ).

دخدخ. [ دَ دَ] ( ع اِ ) این کلمه در قصیده ای به قافیه «خ » در بیت ذیل از سوزنی آمده است و آنرا ممکن است وخدخ نیز خواند و اگر در مصراع دوم کلمه «بار» باشد شاید دخدخ به معنی شکافته و ترکیده و شکاف برداشته باشد و چون صورت تکریر است بمعنی شکافته شکافته و ترکیده ترکیده باشد و کلمه «باد» مصراع دوم همان «بار» باشد نه «باد» و دخدخ خمیده و خم دو تا معنی می دهد :
تو شاد بادی و آزادبهر از چم دهر
عدوت باد ز باد عنا و غم دخدخ.
سوزنی.
هلاک. هالک. صورت دیگر آن در فارسی است دهدک. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به دهدک شود.

فرهنگ فارسی

گروه گروه

پیشنهاد کاربران

بپرس