دحل

لغت نامه دهخدا

دحل. [ دَ / دُ ] ( ع اِ ) مغاک تنگ دهان فراخ شکم که در آن بتوان رفت و بساست که می رویاند درخت کنار را. ( منتهی الارب ). پایابی که سرش تنگ بود وبن فراخ. ( مهذب الاسماء ). ج ، اَدحال. ( مهذب الاسماء ). || کاواکی در زیر آب کند. || کاواکی در عرض پهلوی تک چاه. || شکافی که ساخته شود در خانه های بادیه نشینان برای داخل شدن زنان وقتی که در خانه کسی آید. || استادنگاه آب. ( منتهی الارب ). ج ، اَدحَل و دُحلان و دِحال و دُحول و ادحال. ( منتهی الارب ).

دحل. [ دَ ح ِ ] ( ع ص ) مرد فروهشته گوشت کلان شکم. ( از منتهی الارب ). شکم بزرگ. || مرد بسیارمال. ( منتهی الارب ). || مرد زیرک. ( منتهی الارب ). رجوع به دحن شود. || بسیار فریبنده و تشویش کننده در بیع تا قادر باشد بر حاجت خود. || فربه کوتاه بالا برآمده شکم. ( منتهی الارب ).

دحل. [ دَ ] ( ع مص ) کندن در طرف چاه یا در طرف خیمه. ( از منتهی الارب ). جوانب چاه کندن. ( تاج المصادر بیهقی ). || چاهی که سرش تنگ بود بن فراخ شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || دوری گرفتن از کسی یا گریختن و پوشیده گردیدن. || ترسیدن. || درآمدن در نقب. || گربز و پلید شدن. ( تاج المصادر بیهقی ).

دحل. [ دَ ] ( اِخ ) موضعی است نزدیک سنگلاخ ( حزن ) بنی یربوع. ( از منتهی الارب ). و گفته اند آبیست یا جایگاهیست. ( از معجم البلدان ).

دحل. [ دُ ] ( اِخ ) جزیره ای است میان یمن و بلاد بجه. ( منتهی الارب ). جزیره ای است میان سرزمین بجه و یمن بین صعید وتهامة از آنجا به غزای بجه شوند. ( معجم البلدان ).

دحل. [ دَ ح ِ ] ( ع ص ) گربز فریبکار. حیله گر. الخب و الخبیث. ( از مهذب الاسماء ). رجوع به دحن و رجوع به دَحْل و خب و خبیث شود.

فرهنگ فارسی

گربز فریبکار

پیشنهاد کاربران

بپرس