دحض

لغت نامه دهخدا

دحض. [ دَ ] ( ع مص ) کاویدن به پای. || تفتیش نمودن در کار. ( منتهی الارب ). || لغزیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از زوزنی ). || درگشتن آفتاب. ( منتهی الارب ).بگشتن آفتاب از میان آسمان. ( تاج المصادر بیهقی ).

دحض. [ دَ / دَ ح َ ] ( ع ص ) جای لغزناک. ( دهار ). جای لغزان. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

جای لغزناک

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۴(بار)
لغزیدن. سقوط. مجمع ذیل آیه 141 صافات آن را سقوط معنی کرده و گوید اصل دحض محلّ لغزش است که راه رونده در آن می‏افتند. در صحاح مکان دحض را (بر وزن فلس و فرس) مکان لغزنده گفته در نهج البلاغه خطبه 147 هست «مَ اِنْ تَدْحَصِ الْقَدَمُ...» یعنی اگر قدم لغزید. آنانکه دحض را زوال و بطلان گفته‏اند بمناسبت معنای اصلی آن است. * به باطل مجادله کردند تا حق را بدان ساقط کنند و از بین ببرند. * آنگاه که در حال قهر بطرف کشتی پر رفت با آنها قرعه کشید و از افتادگان شد «مُدْحَضینَ»نشان می‏دهد که به دریا اندختگان چند نفر بودند و یونس علیه السلام یکی از آنها بود. گرنه گفته می‏شد «فکان مدحضاً». * «حُجَّتُهُمْ داحِضَةُ»یعنی دلایل آنها ساقط و باطل و غیر قابل قبول است معنی این آیه در «حجّ» گذشت.

پیشنهاد کاربران

فرهنگ ابجدی، متن، ص: 387
دَحَضَ - دَحْضاً و دُحُوضاً تِ الحجَّةُ: دلیل و برهان باطل شد، - الحُجَّةَ: دلیل را باطل کرد، - تِ الشمسُ: خورشید رو به غروب رفت، - دَحْضاً: پاى خود را مانند قربانى بزمین زد، - تْ رِجْلُهُ: پاى او لیز خورد، - عَنِ الأَمْرِ: از آن امر بحث کرد.

بپرس