ای سیدی که با دو کف درفشان تو
باشد خلیج رومی اندکتر از دجی .
( در بعض نسخ : دو نی ، دو پی ، دوجُی ، دو خی ، دو جوی و دو خوی هم آمده است ). ( یادداشت مؤلف ).
دجی. [ دُ جا ] ( ع اِ ) تاریکی. تاریکی شب. ( غیاث ). ظلمت :
گاهی ز صنع ماشطه بر روی خوب روز
گلگونه شفق کند و سرمه دجی.
سعدی.
- بدر دجی ؛ پرماه تاریکی : ذره ای از جمال و طلعت او
به ز بدر دجی و شمس ضحاست.
سوزنی.
- دختر بدر دجی ؛ دختر بدرالدجی. مرادحضرت فاطمه زهراست : دختر بدر دجی ( بدرالدجی )
امشب سه جا دارد عزا
گاه می گوید حسین
گاهی حسن گاهی رضا.
دجی. [ دَ جی ی ] ( ع ص ) شب تاریک : لیل دجی ؛ شب تاریک. ( منتهی الارب ).
دجی. [ دُ جا ] ( ع اِ ) ج ِ دجیة. ( منتهی الارب ). رجوع به دجیة شود. || ج ِ دجة. ( منتهی الارب ). رجوع به دجة شود.
دجی. [دَج ْی ْ ] ( ع مص ) نهان دشمنی داشتن. ( منتهی الارب ).