دجل. [ دَ ] ( ع مص ) دروغ گفتن. || سوختن. || آرمیدن با زن. || بریدن زمین را به رفتن. || قطران مالیدن شتر را یا همه اندام شتر را قطران مالیدن. ( منتهی الارب ). تمویه الشی و کل غطیته فقد دجلته. ( تاج المصادر بیهقی ).
دجل. [ دَ ج َ ] ( ع مص ) ظاهراً همان دَجْل باشد که به ضرورت در فارسی حرف جیم ساکن آنجا را متحرک آورده اند به معنی دروغ گفتن :
با عیسی پاک همنشین شو
بگذار دجل برای دجال.
عطار.