دبیس
لغت نامه دهخدا
دبیس. [ دُ ب َ ] ( اِخ ) ابن علی اول ملقب به نورالدوله و مکنی به ابوالاعز. ابن مزید الاسدی امیر بادیه حله در عراق عرب بود. پیش از بنا شدن حله در 408 هَ.ق. والی آنجا شد و بر او فتنه ها روی آورد. ارسلان بساسیری در آن حوادث ویرا یاری داد و بدوستی خلفای فاطمی و درافتادن با عباسیان برانگیخت و هر دو به بغدادتاخت بردند ( 450 هَ. ق. ) و بنام فاطمیان در آن شهرخطبه خواندند اما تسلطشان دیری نپایید چه طغرل بیک سلجوقی با آنان از در جنگ درآمد. دبیس گریخت و بساسیری کشته شد ( 451 هَ. ق. ) اما طغرل از دبیس درگذشت و او را در امارت بداشت تا گذشته شد. ( الاعلام زرکلی ).
دبیس. [ دُ ب َ ] ( اِخ )تلمیذ کندی است. و او کار صناعت کیمیا ( زرسازی ) و عمل برانیات می ورزیده. او راست : کتاب الجامع. کتاب عمل الاصباغ و المداد و الحبر. ( الفهرست ابن الندیم ).
دبیس. [ دُ ب َ ] ( اِخ ) مولی زیادبن ابیه بود.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید