لغت نامه دهخدا
- عشقش دبه کردن ؛ ازنو بفکری فراموش شده افتادن. ازنو بصرافت چیزی فراموش شده افتادن.
مترادف ها
انکار کردن، گول زدن، دبه کردن
پیشنهاد کاربران
دبه کردن ، قول شکستن
She promised to buy a bag for me but she reneged
پیمان شکنی به قصد زیاده خواهی