دبنگ. [ دَ ب َ ] ( ص ) در تداول عامه ، سخت احمق. بی مغز. دشنام گونه ای است مر احمق را. نادان. ابله. گول. مرد ابله و بداندام. ( آنندراج ). مردم مجدر و بدشکل و تنبل. ( ناظم الاطباء ). تبنگ. کودک قوی البدن و صحیح الاعضاء. ( شعوری ) : تا رشته به دست این دبنگ است این قافله تا به حشر لنگ است. پرورد روزگار دون پرور هر کجا مردکی دبنگ بود.
ابولفرد نصیرای ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
کودن، احمق، گیج، کردنگ، کردنگل هم گفته اند ( صفت ) احمق کودن .
دبنگ در اصل از دو واژه ( تا. بنگ ) درست شده که ( تا ) یعنی لنگه و همراه و ( بنگ ) ماده مخدر حشیش است وسبب گیجی و توهم و رویهم به معنی کسی که ( همتای بنگ ) است و همیشه متوهم