- سنة دب ؛ از سالهای هندوان قدیم است بنا بر روایت کهن آنان. ( ماللهند بیرونی ص 168 و 185 و 186 و 187 و 188 و 204 و 312 ).
دب. [ دَ ] ( اِ ) نگاه داشتن. ( برهان ) ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). نگاهداشت بود. ( جهانگیری ). نگهداشت. ( آنندراج ). || جهانیدن اسب را گویند بلغت هندی. ( برهان ) ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ).
دب. [ دَ ] ( اِ ) دف. دپ. چنبره پوست بر او کشیده است که بازیگران و سازندگان دارند. رجوع به دف شود.
دب. [ دَ ] ( اِ ) نقش و نگار که بر جامه کنند. ( غیاث ). نگاری که بر جامه ها کنند. ( آنندراج ).
دب. [ دَ ] ( اِ ) نقش کردن جامه :
هست صوفی آنکه شد صفوت طلب
نه لباس صوف و خیاطی و دب.
مولوی.
|| پنهان کردن. ( غیاث ).پنهان کردن چیزی. ( آنندراج ).دب. [ دَ ] ( ع اِ ) ضب. سوسمار. ( دزی ج 1 ص 421 ).
دب. [ دَ ] ( مص ) لواطت و اغلام. ( غیاث ) ( آنندراج ). از پس رفتن. ( آنندراج ). از دبر با کسی گرد آمدن.
دب. [ دَ / دَب ب ] ( مص ) گرد آمدن با زن. آهنگ آرمیدن با زن. جماع :
مکر زن پایان ندارد رفت شب
قاضی زیرک سوی زن بهر دب.
مولوی.
|| ( ص ) بجماع آمده : لوطی دب برد شب از گمرهی
خشت ها را نقل کرد آن مشتهی.
مولوی.
دب. [ دَب ب ] ( ص ) بیهوش :
بگذر از نفی ای پسر هستی طلب
این بیاموز ای پسر زان ترک دب.
مولوی.
دب. [ دَب ب ] ( ع اِ ) ج ِ دبة. ( منتهی الارب ). رجوع به دبة شود.
دب. [ دَب ب ] ( ع مص ) نرم رفتن. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). آهسته و به تنهائی راندن. ( زوزنی ).آهسته خرامیدن. و قولهم : هو اکذب من دب و درج ؛ یعنی کاذب ترین زندگان و مردگان است. ( منتهی الارب ). || سرایت کردن شراب و بیماری در بدن. ( منتهی الارب ). سرایت کردن شراب و بیماری در جسم. ( آنندراج ).
- دب السم ؛ زهر راه یافت. ( از دزی ج 1 ص 421 ).
|| سرایت کردن کهنگی در جامه. || سرایت کردن سخن چینی و ایذای کسی. ( منتهی الارب ).
دب. [ دُب ب ] ( ع اِ ) طریقه نیک باشد یا بد. || یقال فعلت کذا من شب الی دب ( و یبنیان علی الفتح ایضاً )؛ ای من الشباب الی وقت الدبیب بالعصا، یعنی از جوانی تا پیری. ( منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...