دایه

/dAye/

مترادف دایه: ربیبه، شیرده، ماماچه، مرضع، مرضعه ماما، پرستار

معنی انگلیسی:
nurse, governess, nanny, nursemaid, wet nurse

لغت نامه دهخدا

دایه. [ی َ / ی ِ ] ( اِ ) ( فارسی است و در لغت عرب آنرا عربی گیرند ). مُرضعه. حاضنه. ظئر. ظاغیة. ( منتهی الارب ). غاذیة. ( ملخص اللغات ). پازاج. پازاچ. زن که بچه دیگری را شیر دهد. شیردهنده بچه دیگری را. ربیبة. علوق.( منتهی الارب ). دایگان. شیرده. شیردهنده. زنی که بچه ای را به شیر خود بپرورد. ( از آنندراج ) :
بهنگام شیرش به دایه دهد
یکی تاج زرینش برسر نهد.
دقیقی.
همان گاو پرمایه کم دایه بود
ز پیکر تنش همچو پیرایه بود.
فردوسی.
یکی گاو پرمایه خواهد بدن
جهانجوی را دایه خواهد شدن.
فردوسی.
بیامد بکشت آن گرانمایه را
چنان بی زبان مهربان دایه را.
فردوسی.
به رستم همی داد ده دایه شیر
کجا میشد آن شیر پرمایه سیر.
فردوسی.
و دایه از مادر مهربانتر بودم و جان بر میان بستم و امروز همگان از میان بجستند. ( تاریخ بیهقی ).
چو دایه مهربانی جمله فرزندان عالم را
همی گویی کجا هستند در آباد ویرانش.
ناصرخسرو.
چیست خلاف اندر آفرینش عالم
چون همه را دایه و مشاطه تو گشتی.
ناصرخسرو.
چنانکه دایه دهد انگبین و شیر بطفل
دهد ز کوثر فضل انگبین و شیر مرا.
سوزنی.
چون کودکان ز دایه و مامک ز بخت خوش
دیدی نشان دایگی و مهر مامکی.
سوزنی.
دایه بی شیر و طفل بیمارست.
انوری.
خاکست ترا دایه از آن ترس که روزی
خون تو خورد دایه بیدادگر تو.
خاقانی.
زمین دایه است و تو طفلی تو شیرش خورده او خونت
همه خون تو زان شیری که خوردستی ز پستانش.
خاقانی.
اول از آن دایه که پرورده ای
شیر نخوردی که شکر خورده ای.
نظامی.
طفل شب آهیخت چو در دایه دست
زنگله روز فراپاش بست.
نظامی.
فرمود ورا بدایه دادن
تا رسته شود ز مایه دادن.
نظامی.
ملک بکام کی شود تا نرسد بحکم او
عنقا دایه کی شود تا نرسد به زال زر.
مجیربیلقانی.
دایه جود ترا گفتم کرا خواهی رضیع
گفت باری آز را کش نیست امید فطام.
کمال اسماعیل.
طفل یک روزه همی داند طریق
که بگریم تا رسد دایه شفیق.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پرستارزن که کودک راشیربدهدوازاوپرستاری کند
( اسم ) ۱ - شیر دهنده ( زن ) شیر ده مرضعه ۲ - قابله ماما . ۳ - زنی که از کودک پرستاری کند و او را پرورش دهد . ۴ - پرورنده پرستار جمع دایگان .
علی دایه

فرهنگ معین

(یِ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - شیردهنده ، پرستار کودک . ۲ - قابله . ،~ دلسوزتر از مادر آن که به دروغ خود را مهربان و فداکار جلوه دهد.

فرهنگ عمید

۱. زنی که بچۀ کس دیگر را شیر بدهد.
۲. [قدیمی] پرستار زن که کودکان را پرورش دهد و پرستاری کند.
۳. [قدیمی] قابله.

واژه نامه بختیاریکا

( دایِه ) مادر

دانشنامه آزاد فارسی

زنی که وظیفۀ شیر دادن به نوزاد را به نیابت از مادرِ او برعهده دارد. خانواده ها اغلب با دو نیت دایه استخدام می کردند؛ خانواده های اشرافی، بدان سبب که شیر دادنِ نوزاد را در شأنِ مادرِ او نمی دانستند و زنانِ خانواده های فرودست ، به ضرورت آن که خود شیر کافی نداشتند. در انتخاب دایه سخت کاوش می کردند، چرا که بر آن بودند شیر آدم خوب بر کودک تأثیری خوب می گذارد. دایه ها، که با اجیرنامه ای به مهر و امضای ملای محل به کار گرفته می شدند، اغلب از آن جهت انتخاب می شدند که یا نوزادشان مرده بود، یا شیرشان فزون تر از آن بود که فقط یک نوزاد را سیر کند. نوزادی که شیر دایه را می خورد با نوزادِ خودِ دایه اغلب رابطه ای ناگسستنی و معنوی برقرار می کرد و این دو در اصطلاح، «خواهر» یا «برادر» رضاعی هم می شدند.

جدول کلمات

ظئر, داه

مترادف ها

nurse (اسم)
مهد، دایه، پرستار، پرورشگاه، مرهم گذار

dry-nurse (اسم)
لله، دایه، پرستاری که به بچه شیر ندهد

wet nurse (اسم)
دایه، دایگی

nursemaid (اسم)
دایه، دختر پرستار

فارسی به عربی

تبن , ممرضة

پیشنهاد کاربران

متضاد دایه
لالا. ( اِ ) غلام و بنده و خادم و خدمتکار. ( برهان ) . لَله. چاکر. خواجه ( به معنی متداول امروز ) . مربی مرد طفل را. مقابل دایه و دایگان. مرد پیری که مربی و مواظب خدمت بزرگ زادگان باشد. . . و در این ازمنه لَله خوانند چنانکه خدمتکار قدیم و پیر از کنیزان را دادا گویند و بی الف مشهور شده دده خوانند. ( آنندراج ) . و در قاموس کتاب مقدس آمده : لالا، هادی و راهنما و توجه کننده طفل را گویند. در میان یونانیان و رومانیان نوکری که توجه اطفال خردسال را می کرد و آنها را محافظت می کرد و مبادی حکمت را متدرجاً به ایشان می آموخت و درسن مناسب ایشان را به مکتب می برد و در وقت شام بخانه می آورد و بدین لحاظ توان گفت که شریعت لالای بنی اسرائیل بود. و هنگامی که طایفه مسطوره بمنزله طفل بودند آنها را توجه کرد تا بالاخره متدرجاً بتوسط پیش نهادها و پیش گوئیها آنها را به مسیح رهبر گشت و چون شخص یهودی به معرفت ایمان مسیح نایل گشت تکلیف شریعت به انجام رسیده و تکمیل شده است. - انتهی :
...
[مشاهده متن کامل]

قیصر از روم و نجاشی از حبش
بر درش فیروز و لالا دیده ام.
خاقانی.
شاه انجم خادم لالای اوست
خدمت لالاش از آن خواهم گزید.
خاقانی.
سلطان شرع و خادم و لالای او بلال
من سر به پای بوسی لالا برآورم.
خاقانی.
نعمانت در عرب چو نجاشیست در حبش
مولی صفت نموده و لالا زبان شده.
خاقانی.
روز و شب را که به اصل از حبش و روم آرند
پیش خاتون عرب جوهَر و لالا بینند.
خاقانی.
هر سال مه سیاه شود بر امید آنک
روزیش نام خادم لالا برافکند.
خاقانی.
پیش یکران ضمیرش عقل را
داغ بر رخ کش به لالائی فرست.
خاقانی.
شام را از حبش ظلمت از آن آوردند
تا که بر درگه جاه تو کند لالائی.
شمس طبسی.
دست مسند تا به لالائیش گیرد در کنار
پیش فرمانش چو هندوی مطاوع می شود.
کمال اسماعیل.
او امین من بُد و لالای من
خائنش کرد آن خیانتهای من
گر کشم کینه از آن میر حرم
آن تعدّی هم بیاید بر سرم.
مولوی.
دلاگر عاشقی مردانه پیش آی
وگرنه با زنان بنشین چو لالا.
مولوی.
صبر چون پول صراط آنسو بهشت
هست با هر خوب یک لالای زشت.
مولوی.
تا ز لالا میگریزی وصل نیست
زانکه لالا را ز شاهد فصل نیست.
مولوی.
انس تو با دایه و لالاچه شد
گر کسی شاید بغیر حق عضد.
مولوی.
جز مقام راستی یکدم مایست
هیچ لالا مرد را چون چشم نیست.
مولوی.
هین بزن دستی که آن شاهد رسید
هان بکن رقصی که لالا میرود.
مولوی.
فرخ آن است که لالای شهنشاه بود
مقبل آن است که او هندوی سلطان باشد.
سلمان ساوجی.
سر فراگوش کنیزانش نیارست آورید
لولوی کافوروش تا نام خود لالا نکرد.
سلمان.
دگمه هائی که نهادند به مشکین والا
حقش آن است که لولوست به لالا نرسد.
نظام قاری ( دیوان البسه ، ص 65 ) .
استاد علی است حمزه در جنگ ولی
صد حمزه به علم و فضل لالای علی است.
شهاب ترشیزی.

دایه با واژه های دادار در پارسیگ و فارسی و دا در زبان های ایرانی غربی
همچون کردی و لری هم ریشه ست و همگی معنای آفریننده و پرورنده می دهند.
در لری به معنای مادر
واژه دایه
معادل ابجد 20
تعداد حروف 4
تلفظ dāye
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: dāyak] ‹تایه›
مختصات ( یِ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی dAye
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
منبع عکس. فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی

دایه
الان هم اگر مادر سیرش کم باشه یک چیزی به برنامه غذایی طفل اضافه میشه که کمکی نامیده میشه . .
دایی از دایاق ( تکیه گاه ، کمک ) تورکی
یکی گاو پرمایه خواهد بدن
جهانجوی را دایه خواهد شدن.
...
[مشاهده متن کامل]

اینجا میبینیم که این غذای کمکی از گاو هم میتونه اخذ بشه …
پس در معنای مادر … نیست فقط تکیه گاهی برای شیر مادر

دایاق به تورکی یعنی تکیه گاه از دایاماق ، تکیه دادن
دایه - سرپرست بچه وگاهی بجای مادر ی شیردادن
دایه از بن ریشه هندواروپائی دهی dehei به معنی مکیدن و در پهلوی دایگانی ودر اوستا - دائنوش - daenuš با زن و موئنث ودر سانسکریت دهایاتی dhayati یا مکیدن و دهاتری dhatri یا نرس و دوها یا شیردادن همگی واژه ها دلالت بر واژه دایه میباشند.
ظیر
بدبختی اینست که دهخدا و دیگران گویا واژه نامه عربی برگردان میکرده اند برای دایه که پرورش دهنده است چه مرد باشد چه زن چه مادر باشد چه برادر مادر و چه خویش باشد چه بیگانه
و رستم دایه سیاوش و بهمن بود نخست واژه مرضعه عربی را گذاشته و سپس مرضعه را ترجمه کرده بنگرید همان نخست چند واژه عربی را از دو واژه نامه عربی میاورد خدارا چه توان کرد با این بزرگان که اینگونه پارسی را خوار داشته اند -
...
[مشاهده متن کامل]

دایه = پرورنده چه مرد و چه زن چه مادر و چه برادر مادر و چه خویش و چه بیگانه
جاداشت که همان نخست برابر دای و دایه را پرورنده مینوشت و این دایه هیچ پیوندی با شیر دادن ندارد
- -
-
- -
دینوری گوید پارسیان مادر را دایه گویند و آن مَرغ که بهرام گور دران فروشده بود مادر بهرام بسیار بکاویدتا مگر کالبد پسر یابد و نیافت ازیرا ان مَرغ را مرج دای گویند که به پارسی دای مادر است
- - - -
-
-
بهترین چم دایگانی ، پروراندن است و ان را از این سروده فردوسی میتوان خواند
چنین تا برآمد برین روزگار
تهمتن بیامد بر شهریار
چنین گفت کاین کودک شیرفش
مرا �پرورانید� باید به کش
چو دارندگان ترا مایه نیست
مر او را بگیتی چو من� دایه� نیست
سیاوش جهاندار پرمایه بود
ورا رستم زابلی دایه بود
ز زابلستان چند پرمایه بود
سیاووش را آن زمان دایه بود
همان کهتر و دایگان تو بود
به لشکر ز پرمایگان تو بود
( رستم که دایگان بهمن بود )
سوی دایگانم فرستد مگر
که منذر مرا به ز مام و پدر
( منذر دایگانی بهرام گور )
کنون با پرستنده و دایگان
از ایران بزرگان و پرمایگان
ز پرمایگان دایگانی گزین
که باشد ز کشور برو آفرین
فردوسی
ماه گفت دارندگی کنم خورشید گفت دایگی کنم
میبدی
مهد را آنجا فرود آوردند با بسیار زنان چون دایگان و ددگان. ( تاریخ بیهقی
دایه و داده و لله و دادا و لالا و دایی و دده یکیست چون زاد و زای داده دایه
جانشینی د و ل بهم بسیار در پهلوی رایج بود دیلمان و پشتونها و درهورامان و بسیاری جاها رواج داشته مانند سردار سللار - در فارس بلندای مردمان را دار گویند و دار را چه بسا که لار گویند و گاه دار گویند و گاه لار میگویند لار دراز - تیه کال لار بلند ترکه ای
دهخدا بیش از گذشتگانش مایه گمراهی شده است - و شوربختانه گمراهکنندگی دهخدا بسیار ویرانی ببار اورده اینکه امروز مردم گمان میکنند دایه تنها شیردهنده است بسیار بیراهه است دای و دایه کسی است که میپرورد چه مادر باشد چه دایی باشد چه بیگانه رستم باشد

واژە دایه به معنی مادر از راه سلطه عثمانی به چندی از زبان های اروپایی رسیده از جمله زبان کولیانrom یوگوسلاوی سابق که مادر را daje میخوانند.
شیر ده
معنی دایه: پرستار بچه یا مادر غیر واقعی
دایه یعنی:
کسی که نوزاد رو به مدتی به او میسپارن تقریبا ( پرستار )
در پهلوی ( dayāg ) ، در زبان کردی از واژە ( dāya ) برای ( مادر ) استفادە میشه، رگ این واژە ( dā ) در ( لکی، کورمانجی، فیلی، کلهوری ) ، ( dā, dālig, dayāna, dāyik ) استفاده میشه، واژه ( dāyī ) بە لحاظ ساختار
...
[مشاهده متن کامل]
واجی و بُعد سیمنتیکی میشه گرفته شده از ( dā ) باشە، در زبان تالش نیز ( dāya ) ، در زبان سوئدی نیز واژه ( dia ) برای کسی کە به بچه شیر میده، استفاده میشه، در سنسکریت واژه ( dhayate ) نیز به این معنی کاربرد داره، ارمنی ( dayeak )

دایه:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " دایه" می نویسد : ( ( دایه در پهلوی در ریخت دایگ dāyag بکار می رفته است. این واژه ، در این زبان ، در ریخت پساوندی دایگان نیز به کار می رفته است ، بدان سان که " دایگی " در آن در ریخت دایگانیه dāyagānīh به کار برده می شده است . از آنجاست که در پارسی نیز ، " دایگان " در کاربرد مفرد و به جای " دایه " کار برد یافته خاقانی می گوید :
...
[مشاهده متن کامل]

لعبتان دیده را کایشان دو طفل هندوند / هم مشاطه ، هم حلی ، هم دایگان آورده ام ) )
( ( یکی گاو برمایه خواهد بُدن
جهانجوی را دایه خواهد بُدن ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 296. )

درزبان کوردی جنوب کوردستان مادر را "دایه"خطاب میکنند
دایه : مادر
دایی ( برادرمادر )
در زبان کردی به معنای مادر است که شکل دیگر ان دلی که است
در پهلوی " دایگ " برابر نسک فرهنگ کوچک پهلوی از مکنزی و برگردان بانو مهشید میرفخرایی.
مترادف دایه: پرستار بچه یا پرستار کودک
( دا ) در زبان پارسی میانه یا پهلوی به چم یا آرش ( عربیش میشه معنی ) مادر می شود
دایی به چم وابسته به مادر که میشه برادر مادر
دایه به چم همچون مادر است به راستی که بسان مادر است گفته می شود.
مادر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس