دایر کردن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
مترادف ها
تصفیه کردن، تصدیق کردن، معین کردن، برقرار کردن، مقرر داشتن، ساختن، فراهم کردن، تاسیس کردن، دایر کردن، بناء نهادن، بر پا کردن، کسی را به مقامی گماردن، شهرت یا مقامی کسب کردن
شروع کردن، رم کردن، عزیمت کردن، دایر کردن، بنیاد نهادن، از جا پریدن، اغازیدن
گشودن، اغاز کردن، دایر کردن، بر پا کردن، افتتاح کردن، براه انداختن
فارسی به عربی
اسس , بدایة
پیشنهاد کاربران
شماره گیری
بنیاد نهادن