دأدده

لغت نامه دهخدا

( دأددة ) دأددة. [ دَ دَ دَ ] ( ع مص ) مشغول شدن به لهو و لعب. ( منتهی الارب ).
دادده. [ دِه ْ ] ( نف مرکب ) داددهنده. عادل. عدل. عدالت ورزنده :
سخنگوی و روشن دل و دادده
کهان را بکه دارد و مه بمه.
فردوسی.
همه دادده باش و پروردگار
خنک مرد بخشنده بردبار.
فردوسی.
بدینار کم ناز و بخشنده باش
همان دادده باش و فرخنده باش.
فردوسی.
که هم دادده بود و هم دادخواه
کلاه کیی برگذشته ز ماه.
فردوسی.
تو شهریار داددهی او وزیر شه
رحمت بر این وزیر و برین شهریار باد.
مسعودسعد.
کردند بسی خروش و فریاد
کای داور دادده بده داد.
نظامی.
|| ( اِخ ) نام حق تعالی. || ( اِ ) نام روز چهاردهم از ماههای ملکی ( جهانگیری ).

پیشنهاد کاربران

بپرس